part78
ا/ت
کی داره منو صدا میکنه؟
چیزی نگفتم
تهیونگ
تهیونگ: ا/ت کجاست
هیون: میگم که خبر ندارم
تهیونگ: دروغ نگو عوضی
هیون: حالا که میدونی چرا الان اومدی اینجا سه هفتست گذشته ا/ت دیگه ماله منه
تهیونگ: دهنتو ببند عوضی
ا/ت
صدای دعوایی شنیدم
این کیه کی اومده اینجا صداش واضح نمیومد
تهیونگ
یه طناب دیدم دست و پاهای هیون بستم
هیون: منو باز کن عوضی
تهیونگ: هرکاری کنی از من بهتر نیستی ا/ت کجاست؟
هیون: نمیدونم
سریع رفتم تو یه اتاق کسی نبود تو حمام و دستشویی و آشپزخونه و همه ی خونه نگاه کردم کسی نبود یعنی اشتباه کردم یا آقای لی اشتباه کرده
تهیونگ: ا/ت واقعا اینجا نیست؟
هیون: نه ببین چیکار کردی باهام دست و پاهام رو باز کن برو به پلیس چیزی نمیگم
فقط برو
رفتم خواستم دست و پاهای هیون باز کنم صدایی شنیدم
تهیونگ: صدای چی بود
یه اتاق دیدم رفتم پشت اون اتاقه
تهیونگ: ا/ت؟
ا/ت: کمکم کن
تهیونگ: ا/ت خودتی؟
ا/ت: تهیونگ؟
تهیونگ: صبر کن در قفله الان درو باز میکنم
چند دقیقه بعد
درو باز کردم
رفتم داخل اتاق
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: حالم بده تهیونگ کمکم کن منو از اینجا ببر بیرون
بغلش کردم از اون هتل رفتیم بیرون
و زنگ زدم راننده
ا/ت: لبت داره خون میاد
تهیونگ: مهم نیست
ا/ت: با هیون دعوا کردی؟
تهیونگ: آره
ا/ت: چطور تونستی خیلی قویه
تهیونگ: نمیدونی من کمربند مشکی دارم ولی تو چرا اینقدر صورتت و بدنت زخمی کبوده چیکار کرده باهات اصلا اینجا چیکار میکنی
ا/ت: برو فقط از این هتل دور شو
تهیونگ: میبرمت بیمارستان
ا/ت: نه نمیخواممم
تهیونگ: باید همه چیز رو بهم بگی
ا/ت: باشه بریم میگم
یک ساعت بعد
ا/ت: فکر نمیکردم هیچوقت کسی منو پیدا کنه
تهیونگ: تو باید بهم میگفتی
ا/ت: با چی میگفتم چی داشتم تهیونگ تو این چند روز ده بار مردم و زنده شدم اگر چند دقیقه دیرتر اومده بودی نمیدونم چه اتفاقی برام میفتاد
تهیونگ: قربونت بشم که همه این ها بخاطر منه اگر روز اول بهت نزدیک نمیشدم هیون هم هیچوقت نزدیکت نمیشد
ا/ت: کاریه که شده چه میشه کرد من الان نمیام خونه میترسم از بابام
تهیونگ: کاری نمیکنه نترس
ا/ت: باورم نمیشه از زندان هیون ازاد شدم هنوز حالم نیست
تهیونگ: من میگم تا بیمارستان
ا/ت: نه عزیزم خودم خوب میشم
تهیونگ: بریم داخل راستی بابات هم سه روز پیش ازدواج کرد
دست ا/ت رو گرفتم و رفتیم داخل
رانا: تهیونگ اومدی؟
تهیونگ: بیدارید؟
تهیان: دختره کیه؟
جونهو:ا/ت؟
اومد نزدیکمون
جونهو: چیشده چرا زخمی شدی فدات بشم من ا/ت چرا؟
ا/ت: خستم تهیونگ میخوام برم بخوابم
تهیونگ: برو بخواب
ا/ت رفت تو اتاقش
جونهو: تهیونگ چیشده ا/ت خیلی حالش بد بود اصلا دیدمش خیلی حالم بد شد
تهیونگ: بیاید بشینید بهتون میگم
#فیک
کی داره منو صدا میکنه؟
چیزی نگفتم
تهیونگ
تهیونگ: ا/ت کجاست
هیون: میگم که خبر ندارم
تهیونگ: دروغ نگو عوضی
هیون: حالا که میدونی چرا الان اومدی اینجا سه هفتست گذشته ا/ت دیگه ماله منه
تهیونگ: دهنتو ببند عوضی
ا/ت
صدای دعوایی شنیدم
این کیه کی اومده اینجا صداش واضح نمیومد
تهیونگ
یه طناب دیدم دست و پاهای هیون بستم
هیون: منو باز کن عوضی
تهیونگ: هرکاری کنی از من بهتر نیستی ا/ت کجاست؟
هیون: نمیدونم
سریع رفتم تو یه اتاق کسی نبود تو حمام و دستشویی و آشپزخونه و همه ی خونه نگاه کردم کسی نبود یعنی اشتباه کردم یا آقای لی اشتباه کرده
تهیونگ: ا/ت واقعا اینجا نیست؟
هیون: نه ببین چیکار کردی باهام دست و پاهام رو باز کن برو به پلیس چیزی نمیگم
فقط برو
رفتم خواستم دست و پاهای هیون باز کنم صدایی شنیدم
تهیونگ: صدای چی بود
یه اتاق دیدم رفتم پشت اون اتاقه
تهیونگ: ا/ت؟
ا/ت: کمکم کن
تهیونگ: ا/ت خودتی؟
ا/ت: تهیونگ؟
تهیونگ: صبر کن در قفله الان درو باز میکنم
چند دقیقه بعد
درو باز کردم
رفتم داخل اتاق
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: حالم بده تهیونگ کمکم کن منو از اینجا ببر بیرون
بغلش کردم از اون هتل رفتیم بیرون
و زنگ زدم راننده
ا/ت: لبت داره خون میاد
تهیونگ: مهم نیست
ا/ت: با هیون دعوا کردی؟
تهیونگ: آره
ا/ت: چطور تونستی خیلی قویه
تهیونگ: نمیدونی من کمربند مشکی دارم ولی تو چرا اینقدر صورتت و بدنت زخمی کبوده چیکار کرده باهات اصلا اینجا چیکار میکنی
ا/ت: برو فقط از این هتل دور شو
تهیونگ: میبرمت بیمارستان
ا/ت: نه نمیخواممم
تهیونگ: باید همه چیز رو بهم بگی
ا/ت: باشه بریم میگم
یک ساعت بعد
ا/ت: فکر نمیکردم هیچوقت کسی منو پیدا کنه
تهیونگ: تو باید بهم میگفتی
ا/ت: با چی میگفتم چی داشتم تهیونگ تو این چند روز ده بار مردم و زنده شدم اگر چند دقیقه دیرتر اومده بودی نمیدونم چه اتفاقی برام میفتاد
تهیونگ: قربونت بشم که همه این ها بخاطر منه اگر روز اول بهت نزدیک نمیشدم هیون هم هیچوقت نزدیکت نمیشد
ا/ت: کاریه که شده چه میشه کرد من الان نمیام خونه میترسم از بابام
تهیونگ: کاری نمیکنه نترس
ا/ت: باورم نمیشه از زندان هیون ازاد شدم هنوز حالم نیست
تهیونگ: من میگم تا بیمارستان
ا/ت: نه عزیزم خودم خوب میشم
تهیونگ: بریم داخل راستی بابات هم سه روز پیش ازدواج کرد
دست ا/ت رو گرفتم و رفتیم داخل
رانا: تهیونگ اومدی؟
تهیونگ: بیدارید؟
تهیان: دختره کیه؟
جونهو:ا/ت؟
اومد نزدیکمون
جونهو: چیشده چرا زخمی شدی فدات بشم من ا/ت چرا؟
ا/ت: خستم تهیونگ میخوام برم بخوابم
تهیونگ: برو بخواب
ا/ت رفت تو اتاقش
جونهو: تهیونگ چیشده ا/ت خیلی حالش بد بود اصلا دیدمش خیلی حالم بد شد
تهیونگ: بیاید بشینید بهتون میگم
#فیک
- ۳۱.۳k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط